نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - مهدی شالباف
«بعد از رسیدن به خط و درگیری با دشمن، صدای مهدی شالباف را از بی‌سیم می‌شنیدیم که می‌گفت زود باش قلی‌پور به طرف ما بیا و عراقی‌ها را پاک‌سازی کن. امان نده، آن‌ها قایق‌های بچه‌ها را سوراخ سوراخ کرده‌اند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید « مهدی شالباف » است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۴۰۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹

«شهید شالباف گفت: برادر مهدی! مگر ما یک جان بیشتر داریم؟ آن هم فدای حسین (ع) …» این آخرین کلامی بود که از زبان مهدی شالباف و قبل از شهادتش شنیدم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید « مهدی شالباف » است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۲۷۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۷

«شهید «شالباف» دور از چشم رزمندگان می‌رفت و لابه‌لای کانکس‌ها، زباله را مانند بقیه نفرات عادی گردان جمع می‌کرد و به سطل زباله می‌ریخت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید « مهدی شالباف » است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۲۴۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۸

«رزمنده‌های ما از سه محور به نیرو‌های عراقی حمله کردند. گردان شهید دلاک و ما نیرو‌های گردان قدس و در مقابل ما تانک‌های پیشرفته تی ۷۲ دشمن، عملیات جسورانه رمضان را انجام دادیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید « مهدی شالباف » است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۰۷۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۰

«در انرژی اتمی بودیم، شب‌ها مهدی شالباف برای استراحت دیر می‌آمد و لحظه‌ای هم که دیر می‌آمد به بچه‌های گردان سر می‌زد و پتو‌های آنان را به رویشان می‌انداخت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید « مهدی شالباف » است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۸۵۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۳

«شالباف گفت ترابی بلند شو بریم جلو ببینیم چه خبر است؟ من ناخودآگاه گفتم بگذار استراحت کنم، خسته‌ام! ایشان چیزی نگفت خندید و تنهایی رفت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید « مهدی شالباف » است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۷۸۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷

«یکی از خصوصیات شالباف این بود که به فعالیت‌های مذهبی و نماز جماعت اهمیت می‌داد و به بچه‌ها می‌گفت هنگامی که بیش از ۲ نفر در سنگر هستیم نماز جماعت بخوانیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید « مهدی شالباف » است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۳۱۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۰

«برای آموزش نظامی به عنوان بسیجی به اردوگاه آموزشی رفته بودم که با یکی از انسان‌های الهی ( مهدی شالباف ) آشنا شدم. وی یک بسیجی بود و برای اعزام به جبهه آموزش می‌دید بی‌آلایش بود، غذایش غذای مانده دیگران و استراحتگاهش روی خاک‌ها بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید « مهدی شالباف » است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۳۹۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۲

«شالباف به پدر شهیدی گفت پسر شما شهید شده اگه ممکنه در این حمله نباشید. اینجا بمانید و از وسایل بچه‌ها محافظت کنید. پدر شهید به وی گفت پسرم راه خودش را رفته،‌ من هم باید راه شهیدم را ادامه دهم و نباید جا بمانم. شالباف بعد از تمام شدن صحبت‌های پدر شهید، دست‌وپای او را بوسید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید « مهدی شالباف » است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۳

«ورد زبانش این کلمه بود من از روی پدر و مادر شهدا خجالت می‌کشم چرا که بچه‌شان شهید شده و من راست راست جلوی آن‌ها راه می‌روم و می‌گفت خواسته‌ام این است که گلوله توپ بخورد و مرا پوت کنند تا هیچ آثاری از من باقی نماند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید « مهدی شالباف » است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۸۵۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۵

در قسمتی از کتاب «از میمک تا مجنون» که روایت ناگفته‌هایی از زندگینامه سردار شهید مهدی شالباف است، می‌خوانید: «او گفت خانه ما اینقدر شلوغه که اگر یک سال هم کسی نباشه معلوم نمیشه! او می‌گفت: من بعد از اینکه مجروح شدم و چند وقتی در بیمارستان بستری بودم، برادرانم به بابا مجروحیت من را نگفته بودند که من در جبهه مجروح شده‌ام!».
کد خبر: ۵۳۸۳۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱

با توجه به اینکه او دستش مجروح بود و در سرما هم بسیار اذیت می‌شد، ولی زیارت مزار شهدا را ترک نمی‌کرد. بار‌ها شاهد بودم که وی مظلومانه از کنار دیوار به طرف مزار شهدا رفته و شدیداً اشک می‌ریخت! نمی‌دانم چه آرزویی داشت؟ ولی مطمئن هستم با صداقتی که در وجودش بود به آرزویش رسید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید « مهدی شالباف » است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۵۲۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۷

«روزی که شالباف مسئولیت گرفت و آن همه نان خشک را دید، مدتی نان برای جبهه نیاورد. نان خشک‌های قابل استفاده را آب می‌زد و برای برادران می‌فرستاد تا همه نان‌ها را به خورد بچه‌ها داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید « مهدی شالباف » است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۶۲۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۱۹

«بابا وقتی من را دید، تازه فهمید که مجروح شدم! بعد از احوالپرسی کردن گفت: پسرم مجروح شدی! و بعد به شوخی گفت: من دیدم چند روزی سر سفره نیستی! پس جبهه رفته بودی؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید " مهدی شالباف " است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۳۹۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۷

نوید شاهد - کتاب "از میمک تا مجنون"، ناگفته‌هایی از زندگینامه سردار شهید مهدی شالباف است که نخستین بار در سال ۱۳۹۶ با یکصد و ۶۷ صفحه به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۵۱۸۶۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۲۶

نوید شاهد - «پزشک متوجه شد که شهید شالباف خون‌ریزی داخلی دارد و اگر این خون‌ها لخته شود، مشکل ایجاد می‌کند؛ بنابراین با همان وسایل اولیه‌ای که داشت شکم ایشان را سوراخ کرد و خون‌های لخته شده را بیرون ریخت ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید " مهدی شالباف " را همزمان با روز بزرگداشت ابوعلی سینا – روز پزشک در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۵۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۱

نوید شاهد - «یکی از نوبت‌هایی که برای گشت و شناسایی دشمن رفته بودند کارشان طول می‌کشد و به سحر می‌خورند، آنجا تصمیم می‌گیرند همانجا بمانند لذا چند تا گونی برداشته و توی آن مخفی می‌شوند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید " مهدی شالباف " است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۱۰۶۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۲۶

نوید شاهد - «من به شوخی گفتم: مهدی پا تو کفش ما کردی و بچه‌ها را برداشتی بردی؟ ایشان گفت: همیشه که نباید با تو باشند، بگذار یک مرحله هم ما در خدمت این رزمندگان باشیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید " مهدی شالباف " است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۰۸۴۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۲۶

نوید شاهد - «همه به هم تعارف می‌کردند که یک نفر به عنوان امام جماعت جلو بایستد اما هیچ کس زیر بار نمی‌رفت. شهید شالباف، بدون اطلاع از موضوع و برای اینکه نماز اول وقت را از دست ندهد، مشغول خواندن نماز شد ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید " مهدی شالباف " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۰۵۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۲۷

نوید شاهد - «مهدی گفت: ماشین را نگه دارید که من می‌خواهم نماز بخوانم، گفتیم:صبر کن برسیم منزل، نماز را آنجا بخوان، گفت:شاید به منزل نرسیم! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی شهید " مهدی شالباف " است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۸۵۳۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۴